ایلیاایلیا، تا این لحظه: 14 سال و 10 ماه و 15 روز سن داره

خانواده من

بدون عنوان

1393/3/29 13:20
نویسنده : مامانی
152 بازدید
اشتراک گذاری

این دو ،سه روزه خیلی مرگ رو نزدیک دیدم...

هفته پیش دکترا  منو به اشتباه انداختن که مسموم شدم و تازه روز سه شنبه با دیدن علائم جدید دچار وحشت شدم ...

خواهرجونیم منو مجبور کردم ،سریع خودم رو به دکتر نشون بدم...

همسری سریع مرخصی گرفت و ایلیا رو سپردم به بابایی..اصرار داشت بیاد ...حس کردم نیازی نیست...

تا خونه خواهرم  نزدیک 1 ساعت تو جاده بودم ...حس می کردم ،خیلی کم قدر نعمتهام رو دونستم

 

خیلی کم واسه عزیزام وقت گذاشتم...چقدر دلم گرفت...ایلیا بدون مادر چه میکنه...من آرزوهای زیادی داشتم

گریه

خونه خواهرم ...خواهر زاده جونی ها واسه این که من از استرس در بیام خیلی شوخی می کردن

رسول میگفت:خاله خیلی خوب بودی ...زود بودقه قهه

از حرفاش مریضیم فراموشم شده بود

 

اصرار کردم بریم پیش دکتر خانوادگیمون

من قبولش دارم ...خیلی خوبه  ...آنقدر می خندونت که خوب میشی

خانمش پرستاری خونده و دستیارشه...زن و شوهر مومن و دوست داشتنی هستنمحبت

آبجیم سفارش کرد خودمو کنترل کنم و نخندم ...چون مریضیم رو جدی نمیگیرهگیج

داخل مطب که شدم...باز شوخی و لحن کلام گرم و خودمونی دکتر منو خندوند...با دست لپهام رو چسبیدم...

گفتم،آقای دکتر من می خندم ولی خدایی  حالم خیلی بدِ ،بیماریم رو جدی بگیرسبز

دکتر:خوب دلواپس نباش ،رفتنی هستی ...همسرت هم خیلی خوشحاله ...منتظر نشسته که زودتر بعدی رو بگیره...ها ها

من:مهم نیست اگه رفتنی باشم خودم براش آستین بالا میزنم

دکتر:تو چی کاره هستی ،مهم علفه که به دهن بزی شیرین بیاد خودش اقدام میکنهشیطان

من:آقای دکتر بنویس زودتر آزمایش رو بنویس که می خوام صد سال زنده بمونمکچل

 

با آبجی جونم رفتیم سونو ،فعلن دارم داروهاش رو مصرف می کنم

ایلیا خیلی ناراحت شده بود که پیش خالش و از همه مهمتر دختر خالش نبردم

آبجیم منو رسوند...ایلیا هم منو بخشید

از ساعتها قبل اومده بود تو حیاط به انتظار ماجشن

شب همسری شیفت بود و بچه ها پیشم بودن...خوش گذشت خیلی ...عاشقشونم

خدایا ممنون که بیماریم خیلی جدی نبود و کمی بهترم و ایشالا بهتر خواهم شد ...ممنون که میذاری از دیدن عزیزام لذت ببرمفرشته

امروز صبح آبجیم و رسول رفتن...مهسا پیشم موند...ایلیا تا صبح چسبیده بودش ...خیلی مهسا رو دوست داره قرار گذاشتیم جنگل بریم و البته قبلش رستوران(غذاش عالیه)  زیبا

دوست جونی ها
رفتم منو tools
2- smartscreen filter
3-turn on....
4-اگر turn off بود turn on می کنیم
البته اول درست شد ولی الان دائم off میشه و دوباره نمیشه براتون نظر بذارم
واسه مدیریت بلاگفا ایمیل فرستادم
می خواستم بدونید حتما ً پست جدیدی بذارید می خونم

 

 

پسندها (1)
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (3)

بانوی بارانی
30 خرداد 93 2:02
عزیزم خیلی خوشحالم ک خوبی و سلامت ایشالا ساااالهای سال سلامت کنار خونوادت باشی و ی دختر گل و ناز هم بیاری تااازه
مامانی
پاسخ
ممنوووووووووووووون دوست جونی من آرزوی من هم واسه شما دوستای گلم :سلامتی ...سلامتی...سلامتی
نسیم بهار
30 خرداد 93 15:27
خداروشکر که چیز مهمی نبود
مامانی
پاسخ
نازلی
31 خرداد 93 9:43
سلام عزیزم - امیدوارم کنار خواهرزاده ات بهت خوش بگذره - انشالا به همه آرزوهات برسی گلم - رسول و مهسا و آبجیتم عاشقتن خاله جون مهربون
مامانی
پاسخ
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به خانواده من می باشد